⭕️ تجربه_یک_معلم
روزی معلم کلاس پنجم به دانش آموزانش گفت:
"من همه شما را دوست دارم!"
ولی او در واقع این احساس را نسبت به یکی از دانش آموزان به نام تیدی نداشت.
لباسهای تیدی همواره کثیف بود
وضعیت درسی اش ضعیف و گوشه گیر بود. با بقیه بچه ها بازی نمیکرد
تیدی درس نخوان بود.
معلمش از گذاشتن علامت در برگه امتحانی اش با خودکار قرمز
و یادداشت عبارت "نیاز به تلاش بیش تر دارد" خسته شده بود
روزی مدیر آموزشگاه از این معلم درخواست کرد که پرونده تیدی را بررسی کند.
معلم کلاس اول درباره او نوشته بود: "تیدی کودک باهوشی است
که تکالیفش را با دقت و بطور منظمی انجام میدهد"!
معلم کلاس دوم نوشته بود: "تیدی دانش آموز دوست داشتنی
در بین همکلاسیهای خودش است ولی به علت بیماری سرطان مادرش خیلی ناراحت است".
اما معلم کلاس سوم نوشته بود: "مرگ مادر تیدی تاثیر زیادی بر او داشت.
پدرش توجهی به او ندارد و اگر در این راستا کاری انجام ندهیم
بزودی شرایط زندگی در منزل، بر او تاثیر منفی میگذارد".
در حالی که معلم کلاس چهارم نوشته بود "تیدی دانش آموزی گوشه گیر است
که علاقه به درس خواندن ندارد، در کلاس دوستی ندارد و موقع تدریس می خوابد".
اینجا بود که خانم تامسون به مشکل دانش آموزش پی برد و شرمنده شد.
یک روز دانش آموزان برای جشن تولد معلمشان هر کدام هدیه ای
در بسته بندی زیبا تقدیم معلمشان کردند و هدیه تیدی در یک پلاستیک مچاله شده بود!
خانم تامسون هدیه تیدی را باز کرد.
صدای خنده تمسخرآمیز بچه ها بلند شد. هدیه او گردنبندی بود
که جای خالی چند نگین افتاده آن به چشم میخورد و شیشه عطری که سه ربع آن خالی بود!
اما هنگامی که خانم تامسون آن گردنبند را به گردن آویخت
و مقداری از آن عطر را به لباس خود زد و با گرمی و محبت از تیدی تشکر کرد،
صدای خنده ها قطع شد.
آن روز تیدی بعد از مدرسه به خانه نرفت و منتظر معلمش ماند
و با دیدنش به او گفت: "امروز شما بوی مادرم را میدهی"!
اشک خانم تامسون از دیدگانش جاری شد
تیدی شیشه عطری را به او هدیه داده بود
که مادرش استفاده میکرد و بوی مادرش را در معلمش استشمام میکرد
از آن روز به بعد خانم تامسون توجه خاص و ویژه ای به تیدی میکرد
و کم کم استعداد و نبوغ آن پسرک یتیم دوباره شکوفا شد
و در پایان سال تحصیلی شاگرد ممتاز کلاسش شد!
پس از آن خانم تامسون دست نوشته ای را از تیدی
مقابل درب منزلش پیدا کرد که در آن نوشته شده بود:
"شما بهترین معلمی هستی که من تا الان داشته ام!"
خانم معلم در جواب او با خود گفت: "تو هم خوب بودن را به من آموختی!"
چندین سال بعد خانم تامسون از دریافت دعوت نامه ای
که از او برای حضور در جشن فارغ التحصیلی دانشجویان رشته پزشکی دعوت کرده بود شگفت زده شد.
در انتهای دعوت نامه امضاء شده بود: "پسرت تیدی"
او در آن جشن در حالیکه آن گردنبند را به گردن داشت
و بوی آن عطر از بدنش به مشام میرسید، حاضر شد.
پست بعدی