معنای زندگی!
پاپادروس، فیلسوف یونانی، کیف خود را از جیبش درآورد، آینه ی گرد و کوچکی را بیرون کشید و گفت:
"موقعی که بچه بودم جنگ بود، ما بسیار فقیر بودیم.
روزی در کنار جاده چند تکه آینه ی شکسته پیدا کردم.
با ساییدن آن به سنگ، گِردش کردم.
این آینه!
به عنوان یک اسباب بازی شروع کردم به بازی با آن و بازتاباندن نور خورشید
به تاریکترین جاهایی که نور خورشید به آنها نمی رسید.
ظلمانی ترین نقاط دنیا را نورانی می کردم.
به قدری شیفته و مجذوب شده بودم که وصفش مشکل است.
بزرگ که شدم دریافتم این کار یک بازی کودکانه نبود.
دریافتم که من، خود نور و یا منبع آن نیستم، بلکه نور و به عبارت دیگر، حقیقت، درک و دانش جایی دیگر است
و تنها در صورتی تاریکترین نقاط عالم را نورانی خواهد کرد که من بازتابش دهم!
من تکه ای از آینه ای هستم.
می توانم نور را به تاریکترین نقاط عالم، به سیاهترین نقاط قلوب انسانها منعکس کنم
و سبب تغییر بعضی انسانها شوم.
«این معنی زندگی من است»
به جایی که تاریک و ظلمانی است، نور ببرم.
به جایی که امید نیست، امید.
به جایی که دروغ هست، راستی!
و...