پست بعدی پست قبلی
⭕️ کمک ام کن. من خودم را افسرده کردم!
افسرده کردن خود یک نوع کمک خواهی بدون التماس است. بسیاری از آدم ها به رغم رنج و عذاب شدید این کار، آن را برای کنترل کردن دیگران انتخاب می کنند.
ما دوست نداریم دیگران مارا آدم های بی عرضه ای بدانند. چرا که با نیازمان به قدرت مغایرت دارد.
به همین دلیل در بسیاری مواقع برای کمک گرفتن، افسرده شدن را انتخاب می کنیم و رنج و عذاب آن را برخود هموار می کنیم.
کسانی که با نظریه انتخاب آشنا هستند می دانند که در رفتار انسان ها مؤلفه احساس وجود دارد که به طور غیر مستقیم قابل انتخاب شدن است.
بسیاری از اطرافیان ما با انتخاب احساس بدبختی و افسردگی سعی در کنترل دیگران دارند. سعی در کنترل ما دارند.
اگر همزمان با این که نمیگذاریم مارا با افسرده کردن خود کنترل کنند، به حال آنها دل بسوزانیم، می فهمند انتخاب هایی بهتر از افسرده کردن خود هم دارند!
کسانی که افسردگی را انتخاب می کنند بیمار روانی نیستند و شیمی مغز آنها اشکال ندارد. اگرچه شیمی مغزشان نسبت به زمانی که شاد بودند فرق کرده است.
افسرده کردن را در طفولیت یاد می گیریم و در مواقع لزوم در طول زندگی از آن استفاده می کنیم که ابزار موثری است.
فقط وقتی درد و رنج این انتخاب شدید می شود و خیلی طول می کشد، متوجه می شویم اشکالی در کار است.
در اثر انتخاب غیر موثر و رفتار غیر موثر، مثل افسرده کردن شدید، احساس بد ایجاد می شود و در فیزیولوژی بدن، شیمی مغز تغییر می کند.
در نظام علت و معلولی، برای برگرداندن شیمی مغز به حالت عادی، می بایست تغییر رفتار انجام شود.
ولی بعضی از ما مستقیماً توسط دارو به شیمی مغز حمله می کنیم!
به ظاهر حالمان خوب می شود. ولی چون علت اصلی را علاج نکرده ایم، این حس خوب فقط با دارو باقی می ماند.
داروها لذت آورند، ولی شادی آفرین نیستند!
برای شاد بودن به آدم ها نیاز دارید نه داروها!
تئوری انتخاب,تغییر,افسرده کردن,کنترل کردن,بدون التماس,بی عرضه,شیمی مغز,درد,رنج,طفولیت,اشکال,دارو,تغییر رفتار